دوســــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جونا نَظَـــــــــــــــــر یادِتـــــ ــــــــــــون نَــــــــــــره دوســــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جونا نَظَـــــــــــــــــر یادِتـــــ ــــــــــــون نَــــــــــــره دوســــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جونا نَظَـــــــــــــــــر یادِتـــــ ــــــــــــون نَــــــــــــره
دوســــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جونا نَظَـــــــــــــــــر یادِتـــــ ــــــــــــون نَــــــــــــره
دوســــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جونا نَظَـــــــــــــــــر یادِتـــــ ــــــــــــون نَــــــــــــره
یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم. کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم. یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد. یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست. یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا! کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم. یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است . یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود . آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم . کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است.یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد. نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است . یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم. کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد. یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد. یکی را دوست میدارم… با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما… من دیوانه تنها او را دوست میدارم. (مهدی لقمانی)
دور تر بـایســتـــ ...! مهـرَبانــ کـه میـشوی دلـمــ بیشتَـر تـنگــ میـشوَد ! نِمــی خـواستَمــ نَبودنتــــ از شُـــمارشـِ انگشتانمـــ بیشـــتر شود، امـا این روزهـــا کاری از دَستانمـــ بَر نمی آیـــد…!
زیبایم تویی محبوبم تویی نازنینم تویی یگانه ترینم تویی وجودم تویی هستی ام تویی قلبم تویی دردم تویی درمانم تویی جانم تویی غرورم تویی زندگیم تویی محراب دلم تویی عبادتگاه جانم تویی آسمان عمرم تویی بهار زندگیم تویی عشقم تویی فریادم تویی سرنوشتم تویی آرامشم تویی تکیه گاهم تویی قدرتم تویی یاورم تویی همرازم تویی پناهم تویی داورم تویی نگینم تویی نجاتم تویی نوایم تویی خیالم تویی نیازم تویی توانم تویی پروازم تویی آسمانم تویی رفیقم تویی صنایم تویی نگارم تویی دلدارم تویی دلبرم تویی دیده ام تویی گریه ام تویی خنده ام تویی ستاره ام تویی بیا که من . . . به مهربانیت به آرامشت به وفایت به غرورت به بهارت به قدرتت به یاد رویت به فروغت به خنده ات به همرازیت به همدردیت از همه محتاج ترم . . .
نگــرانت هستـــم عشــق من
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده
گـاهـي دلـم مـيخـواد خـودم رو بغــــل کنـم!
خدایا... شاهد تنهایی ام باش ببین غم ها و تنها ناجی ام باش پر پرواز من امروز بسته تو بگشا و در آزادی ام باش چراغ کلبه ام کم سو و تار است به نور خود چراغ هستی ام باش اسیر موج های تند خشم ام تو آرام دل دریایی ام باش دل صادق خریداری ندارد تو خواهان صفای ذاتی ام باش در این آشفته بازار محبت تو تنها شاهد ارزانی ام باش
شب تیره و ره دراز و من حیران فانوس گرفته او به راه من بر شعله ی بی شکیبِ فانوسش وحشت زده می دود نگاه من بر ما چه گذشت؟کس چه می داند دربستر سبزه های تَر دامان گویی که لبش به گردنم آویخت الماس هزار بوسه ی سوزان بر ما چه گذشت؟کس چه می داند من او شدم...او خروش دریاها من بوته ی وحشی نیازی گرم او زمزه ی نسیم صحراها من تشنه میان بازوان او همچون علفی ز شوق روییدم تا عطر شکوفه های لرزان را در جام شبِ شکفته نوشیدم باران ستاره ریخت بر مویم از شاخه ی تک درخت خاموشی در بستر سبزه های تَر دامان من ماندم و شعله های آغوشی می ترسم از این نسیم بی پروا گر با تنم این چنین در آویزد ترسم که ز پیکرم میان جمع عطر علف فشرده بر خیزد!
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!...گفتم:می دونم!
تو این زمونه نامرد یه روز رفتم بازار سیاه میخواستم عشق بخرم هنوز نرفته بودم تو که چشم خورد به یه کاغذ باورتون نمیشه وقتی خوندمش، تمام تنم سرد شد ! روش نوشته بود : در غرفه هوسبازان عشق را به حراج گذاشته اند، به قیمت نابودی پا کبازن .
در ذهن آشفته ام مست٬ به دنبال خاطرات تو می گردم تا با آنها کمی آرام بگیرم راستی برایت بگویم از وقتی که رفتی چشمهایم همانند یک کودک بچه خودشان را خیس می کنند یادت هست وقتی که خیس می شدند... با دستهای کوچکت را روی چشمهایم می گذاشتی تا آرام بگیرند من که خوب یادم هست دیشب با همان چشمهای خیس پشت پنجره رفتم گفتم شاید تو ٬ نمی دانم کجا ٬ پشت پنجره باشی تا انعکاس صورت ماهت را در ماه ببینم مثل همیشه که دلتنگت می شدم تا صبح نشستم اما نیامدی...
در كویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم می دانم كه نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است كه هرگز درآن ركودی نیست می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را ...
صدای باران می اید و با همه ناباوری هایم به باران ایمان دارم باران از اسمان بر گلها فرود می اید تا بخندند و ابرها از اینکه نمی توانند با تمام وجود این زیباترین موجود هستی را نوازش کنند سکوت می کنند و می بارند چتر باران اگر چه برای گلها سر اغاز بودن است اما برای من که غریبی گمشده ام بر بالهای باد مسرت دیدار در غبار را فاش می کند فریادهایم در زیر باران چه بی صدایند در من صدا سالهاست که شکسته باران همیشه برایم با غم گریه می کند و می بارد و در کنج دلم با من و بغض گلویم هم صدا می شود ابر ها هم بی شک مثل من عاشقند...
باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ویرانه های امیدم دست افسونگری شمعی افروخت مرده ای چشم پر آتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله کردم که ای وای ، این اوست در دلم از نگاهش ، هراسی خنده ای بر لبانش گذر کرد کای هوسران ، مرا می شناسی قلبم از فرط اندوه لرزید وای بر من ، که دیوانه بودم وای بر من ، که من کشتم او را وه که با او چه بیگانه بودم او به من دل سپرد و به جز رنج کی شد از عشق من حاصل او با غروری که چشم مرا بست پا نهادم به روی دل او من به او رنج و اندوه دادم من به خاک سیاهش نشاندم وای بر من ، خدایا ، خدایا من به آغوش گورش کشاندم در سکوت لبم ناله پیچید شعله ی شمع مستانه لرزید چشم من از دل تیرگی ها قطره اشکی در آن چشم ها دید همچو طفلی پشیمان دویدم تا که در پایش افتم به خواری تا بگویم که دیوانه بودم می توانی به من رحمت آری دامنم شمع را سرنگون کرد چشم ها در سیاهی فرو رفت ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر لیکن او رفت ، بی گفتگو رفت وای برمن ، که دیوانه بودم من به خاک سیاهش نشاندم وای بر من ، که من کشتم او را من به آغوش گورش کشاندم |
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesتير 1391خرداد 1391 فروردين 1391 AuthorsAmir-MerilaLinks
❤ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ☀کلبه ی رویایی❤ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ☀
تبادل
لینک هوشمند
Specificفال حافظجوک و اس ام اس قالب هاي نازترين LinkDump
حمل ماینر از چین به ایران
کاربران آنلاين:
بازديدها :
|